جاودانگی
88. تو شبيه رويای منی...
اما تقصير تو چيه؟ تقصير تو چيه كه انقدر شبيه رويای منی؟ تقصير تو چيه كه من ميخوام رويامو برام زنده كنی؟
شايد تو بخوای بد باشی... شايد بخوای زندگيتو آتيش بزنی... شايد بخوای به جهنم بری...
لابد ميخوای بگی صلاح مملكت خويش خسروان دانند... باشه...
اما تو برام ياد آور روزهای سخت كودكی بودی... اون روزا كه منو ميخندوندی تا يادم بره چقدر بدبختم...
خواهش ميكنم خودتو نابود نكن... خوب بمون...
87. عاشق سكوتتم!
زمانی بود كه يك شخصيت معروف صرفا از طريق روزنامه ها و مجلات شناخته ميشد، يعنی خودش خودش رو معرفی نميكرد و از فيلتر مطبوعات رد ميشد. همونوقتها ميشنيديم كه يك شخصيت معروف يا همون سلبريتی گلايه كرده كه فلان نشريه آبروی منو برد يا با من مصاحبه خيالی چاپ كرد و خلاصه ميگفتيم نميشه خيلی در مورد شخصيتشون قضاوت كرد.
اما الآن شبكه های اجتماعی تو كارن و هر كسی ميتونه شخصيتشو اون طوری كه دوست داره معرفی كنه و اگر هم شايعه ای عليهش شد همونجا تكذيبش كنه. اين مسئله در كنار بديهاش خوبيهایی داره. يكی شون اينكه سلبريتی های بی لياقت و فاسد رو ميشه از روی پستهاشون شناخت.
آدمهايی بودن كه تا چند وقت پيش خيلی براشون احترام قائل بودم، اما با ديدن پستهای بيشرمانه شون تو اينستاگرام شخصيت واقعی شونو شناختم. قضيه از بابتهايی مثل تف سربالا ميمونه: اگر اين هنرمندان باشن و ممنوع الكار نشن، جامعه فاسد ميشه، ولی اگر هم كلا تعطيل كنن، باز هم خطر تهاجم فرهنگی هست. واقعا عالم هنر و فرهنگ ما به يه لجن زدايی اساسی نياز داره.
ميخواستم اينجا از صميم قلب به همه اون كسانی كه زمانی بی سر و صدا كارشون رو ميكردن و بعدها با شبكه های اجتماعی آبروی خودشون رو بردن بگم: عاشق سكوتتم، لطفا بيشتر خفه شو!!!
86. دانلود تفسير
آبجيهای گلم، چون به گفته رسول الله صلی الله عليه و آله آموختن قرآن راه نجات از حسرت قيامت و مرگ به شيوه شهداست، دانلود اين سه تا تفسير رو برا اين پست ميذارم. تفسير نور كم حجمتر و آسونتره. اگه خواستين از اون شروع كنين.
85. مال تو نيست
يكی بود يكی نبود. يه دختربچه فقيری بود كه عادت داشت وايسته ويترين مغازه ها رو نگاه كنه. يه عروسك خوشگل تو ويترين ديد، اما پول خريدنشو نداشت. با خودش ميگفت پولم رو پس انداز ميكنم و ميخرمش. اما چند سال گذشت و پولش جور نشد. عروسك انقد تو ويترين موند تا آفتاب رنگشو برد و از ريخت افتاد. فروشنده هم اونو از تو ويترينش برداشت انداخت دور.
بعد از چند وقت سروكله يه عروسك عروس و داماد تو ويترين پيدا شد. دوباره كار دخترك شده بود زل زدن به عروسكها و خيالبافی درمورد خريدنشون... با خودش گفت بذار برم از فروشنده قيمتشو بپرسم. رفت تو مغازه و پرسيد، اما فروشنده گفت عروسكها فروشی نيستن. به همين راحتی.
حالا دخترك مونده بود و عروسكهايی كه ديگه حتی خواب خريدنشون رو هم نميتونست ببينه... با خودش فكر كرد شايد نبايد نااميد بشه... شايد بايد پولشو جمع كنه و بيشتر به فروشنده اصرار كنه... اما به خودش ميگفت اين حماقت نيست؟ آخه ديگه بزرگ شده بود و واقع بين تر شده بود.
بلاخره دخترك بايد چكار ميكرد؟
84. من كجام؟
كاش ميدونستم خدا برا چی منو خلق كرده.
به بقيه نگاه ميكنی كه بعضياشون اونقد مطمئن دارن جلو ميرن... يا بالعكس، اونايی كه دارن دور خودشون ميچرخن... از خودت می پرسی من كجای روزگارم؟
از زمين كنده و به آسمون نرسيده... از اينور رونده و از اونور مونده...
خدايا باهام حرف بزن... راه رو نشونم بده...
83. زنده باد اميد
برف باريد تا مرحمی باشه واسه دردها... و نويدبخشی برا آينده ای روشن!
هر چه هم زمستون قشنگ باشه، بدون منجی زيبا نيست. آقا جون ما اين زيبايی رو بدون شما نمی خوايم.
الآن كه ما داريم تو خونه هامون با برف حال ميكنيم، اتفاقات بد و خوب زيادی در حال افتادن تو دنياست. شايد من نتونم براشون كاری بكنم اما شما ميتونيد.
آقا صبر ميكنيم، مثل صبر كسی كه خار در چشم و استخوان در گلو داره. نه اين كه نمی فهميم، چرا ميفهميم اما صبر ميكنيم.
به اميد خدا هرگز نااميد نميشيم.
82. التماس دعا
امتحانا امروز تموم شدن. امتحان آخر رو خيلی بد دادم. واسه همين يه كم خستگی تو تنم مونده. برام سفارشی دعا كنين كه قبول شم.
يه اتفاق خوب اين چند وقت افتاد. يكی از شخصيتهای داستانم كه قرار بود بميره، ديگه نمی ميره! تصميم گرفتم فضای داستان رو شادتر كنم. :)
81. فرصت سه ماهه
شهادت شيخ باقر النمر رو تسليت ميگم.
همونطور كه تو پروفايلم نوشتم، اگه خدا بخواد قراره تا آخر امسال روزه های قضام رو بگيرم. بيست روز ديگه از روزه ها باقی مونده. برام حتما دعا كنيد كه امسال تمومشون كنم. روزهای كوتاه زمستان فرصت خوبی برای ادای روزه های قضا هستن.
آرزوم از سالها پيش ادای نمازها و روزه های قضا بود... يعنی به اين آرزو ميرسم؟
خدايا منو سر جايی بذار كه بايد باشم... من بهت اطمينان دارم. از نو شروع ميكنم، دستمو بگير...
80. برگ و باد
قصه برگ و باده تموم سرنوشتم
بهار رو میخوام اما پاییزیه سرشتم
یه جاده پیش رومه که انتها نداره
دل مسافر من دوباره بی قراره
تو شهری که تو باشی می مونه این مسافر
دلخوش میشه به یک سقف پرنده مهاجر
وقتی که تو بمونی کنار من همیشه
دستای بی نصیبم پر از ستاره میشه
حرف پاییز رو نزن پیک بهاریم من و تو
ابری از طراوتیم باید بباریم من و تو
79. سينمای نو
قبل از انقلاب سينمای ايران به شدت دچار افت مخاطب شده بود. طوريكه برای جذب مخاطب مجبور بودن فيلم خارجی اكران كنن. بعد انقلاب شد و سينما احيا شد و مخاطبها به طرف سينمای جديد سرازير شدن. تا حدود دو دهه هم اوضاع به همين شكل بود.
كم كم عده ای از مسئولين و عده زيادی از سينماگران دوباره به عقب برگشتن و سينمای بومی را به جشنواره های خارجی فروختن و نتيجه افت دوباره مخاطب بود كه شاهدش هستيم. سينما با مردم نيست. بعضی ها فكر ميكنن افت فروش فيلمها به ماهواره ها و شبكه های اجتماعی مربوطه اما فروش خيلی خوب فيلم مجيد مجيدی نشون داد كه مردم به جاش هوای سينما رو دارن.
ميخواستم به اونايی كه مثل افعی رو سينمای دهه نود چنبره زدن بگم شما هم ابدی نخواهيد بود... شما هم به زباله دان تاريخ ميپيونديد... سينمای كفر و فساد و خيانت شما دوامی نخواهد داشت. سينمای ايران ان شا الله احيا خواهد شد و آدمهايی كه لياقتشو دارن فيلم خواهند ساخت.
88. تو شبيه رويای منی
كار من شده سرزنش كردنت، كه چرا اينطور هستی و اونطور نيستی.
اما تقصير تو چيه؟ تقصير تو چيه كه انقدر شبيه رويای منی؟ تقصير تو چيه كه من ميخوام رويامو برام زنده كنی؟
شايد تو بخوای بد باشی، شايد بخوای زندگيتو آتيش بزنی، شايد بخوای به جهنم بری، شايد بخوای بگی صلاح مملكت خويش خسروان دانند...
اما تو برام ياد آور روزهای سخت كودكی بودی... اون روزا كه منو ميخندوندی تا يادم بره كه زندگی بهم خوش نميگذره.
خواهش ميكنم خودتو نابود نكن... خوب بمون.
87. عاشق سكوتتم!
زمانی بود كه يك شخصيت معروف صرفا از طريق روزنامه ها و مجلات شناخته ميشد، يعنی خودش خودش رو معرفی نميكرد و از فيلتر مطبوعات رد ميشد. همونوقتها ميشنيديم كه يك شخصيت معروف يا همون سلبريتی گلايه كرده كه فلان نشريه آبروی منو برد يا با من مصاحبه دروغی چاپ كرد و خلاصه ميگفتيم نميشه خيلی در مورد شخصيتشون قضاوت كرد.
اما الآن شبكه های اجتماعی تو كارن و هر كسی ميتونه شخصيتشو اون طوری كه دوست داره معرفی كنه و اگر هم شايعه ای عليهش شد همونجا تكذيبش كنه. اين مسئله در كنار بديهاش خوبيهایی داره. يكی شون اينكه سلبريتی های بی لياقت و فاسد رو ميشه از روی پستهاشون شناخت.
آدمهايی بودن كه تا چند وقت پيش خيلی براشون احترام قائل بودم، اما با ديدن پستهای بيشرمانه شون تو اينستاگرام شخصيت واقعی شونو شناختم. قضيه از بابتهايی مثل تف سربالا ميمونه: اگر اين آدمها باشن و ممنوع الكار نشن، جامعه فاسد ميشه، ولی اگر هم كلا تعطيل كنن، باز هم خطر تهاجم فرهنگی هست. واقعا عالم هنر و فرهنگ ما به يه لجن زدايی اساسی نياز داره.
ميخواستم اينجا از صميم قلب به همه اون كسانی كه زمانی بی سر و صدا كارشون رو ميكردن و بعدها با شبكه های اجتماعی آبروی خودشون رو بردن بگم: عاشق سكوتتم، لطفا بيشتر خفه شو...
87. عاشق سكوتتم
زمانی بود كه يك شخصيت معروف صرفا از طريق روزنامه ها و مجلات شناخته ميشد، يعنی خودش خودش رو معرفی نميكرد و از فيلتر مطبوعات رد ميشد. همونوقتها ميشنيديم كه يك شخصيت معروف يا همون سلبريتی گلايه كرده كه فلان نشريه آبروی منو برد يا با من مصاحبه دروغی چاپ كرد و خلاصه ميگفتيم نميشه خيلی در مورد شخصيتشون قضاوت كرد.
اما الآن شبكه های اجتماعی تو كارن و هر كسی ميتونه شخصيتشو اون طوری كه دوست داره معرفی كنه و اگر هم شايعه ای عليهش شد همونجا تكذيبش كنه. اين مسئله در كنار بديهاش خوبيهایی داره. يكی شون اينكه سلبريتی های بی لياقت و فاسد رو ميشه از روی پستهاشون شناخت.
آدمهايی بودن كه تا چند وقت پيش خيلی براشون احترام قائل بودم، اما با ديدن پستهای بيشرمانه شون تو اينستاگرام شخصيت واقعی شونو شناختم. قضيه از بابتهايی مثل تف سربالا ميمونه: اگر اين آدمها باشن و ممنوع الكار نشن، جامعه فاسد ميشه، ولی اگر هم كلا تعطيل كنن، باز هم خطر تهاجم فرهنگی هست. واقعا عالم هنر و فرهنگ ما به يه لجن زدايی اساسی نياز داره.
ميخواستم اينجا از صميم قلب به همه اون كسانی كه زمانی بی سر و صدا كارشون رو ميكردن و بعدها با شبكه های اجتماعی آبروی خودشون رو بردن بگم: عاشق سكوتتم، لطفا بيشتر خفه شو...
89. خداحافظ مليحه
خانم حكمت نازنينم... چه بی سر و صدا پر كشيديد!
داشتم به دخترتون سلما فكر ميكردم كه يكدفعه خبر رفتنتون رو از اخبار شنيدم... چه تله پاتی غم انگيزی...
شما الگوی من بوديد... چقدر خوشحال بودم كه مثل شما يه معلم هستم...
شوق پرواز شما باعث شد چادری شم...
راهتون ادامه داره خانم حكمت...
سلام منو به همسر بزرگوارتون برسونيد... خداحافظ...
90. شركت هيولاها
عذر ميخوام از حضورتون استاد، اما ازتون خواهش ميكنم اگه شما هم هيولا هستيد زودتر اعلام كنيد. راستش ديگه حوصله سرخوردگی و خلاهای روحی بعدشو ندارم. پس ممنون ميشم اگه همين الآن كه قيد همه چی رو زدم، راستشو بهم بگيد و راحتم كنيد.
من تحملشو دارم. به اندازه كافی اين چند وقت تو ذوقم خورده، دندم حسابی نرم شده به جان شما.
راحت تو چشام زل بزنيد و بگيد "دخترم، منم آدم نيستم."
من اهل بيت رو دارم. اميرالمومنين رو دارم. صاحب الزمان رو دارم. از چهره ای كه پشت نقاب قايم كرديد به اونا پناه می برم.
تو رو خدا راستشو بگيد و آخرين رشته بين من و شركت هيولاها رو پاره كنيد...